مصر باستان

با توجه به خشکي حاکم بر اين سرزمين،نه فقط اشياء داخل گورها پس از سالها تا حدود زيادي دست نخورده باقي مانده بودندبلکه همراه با آنها اشياء زيادي يافت شد که اطلاعات زيادي را در مورد تمدن هزاران سال پيش آشکار ساخت.
 

      مصر نه فقط يکي از اولين تمدنهاي باستان است بلکه از طولاني ترين قدمت نيز برخوردار مي باشد.علت اين امر عمدتأ  به موقعيت جغرافيايي مصر مربوط مي شود.سرزميني پرت که در ميان دو صحرا واقع شده و آن را قادر مي ساخت تا بدون تأثير و نفوذ خارجي،در اطراف دره نيل به شکوفايي دست يابد.اين سرزمين سبز وحاصلخيز که فقط از 3 تا 20 کيلو متر پهنا برخوردار بود،از آبشار نيل در آسوان آغاز شده و پس از پشت سر گذاشتن 1000 کيلو متر،در شمال به دلتاي نيل خاتمه پيدا مي کردکه در اين نقطه رود نيل از طريق آبراههاي متعدد به درياي مديترانه مي ريخت.طغيان هر ساله اين رود،گلولاي قهوه اي تيره رنگي را پيشکش زمينهاي کشاورزان مي کردکه سبب نظم و ترتيب زندگي  گشت. نام باستاني سرزمين مصر "کمت" به معناي سرزمين سياه و به نعمتي که آب ارزاني مي دارد اشاره دارد...


 

 


 

 


 

 


 

      نقطه پاياني تمدن مصر هنگامي است که " سزار اگوستوس " آن را در سال 30 پش از اميلاد فتح کرد و يکي از استانهاي امپراطوري روم شد. يادگارهاي آن تمدن بزرگ بيرحمانه و به آهستگي در ميان شنها از بين رفت. طولي نکشيد که زبان مردمان آن نيز به فراموشي سپرد شد.


 

 


 

       تا قرنها بعد،مصر باستان به صورت يک فرهنگ تقريباَ خاموش باقي ماند. مسافرين يوناي و رومي آن ايام تا قرن نوزدهم، مجذوب آثار تاريخي آن شدند که از دل توده هاي شني سر برآورده بودند.اگر چه آنان قادر به خواندن سنگ نوشته هاي حکاکي شده مرموز و درک معناي آنها نبودند. لشکر کشي ارتش ناپلئون به مصر در سال 1798 بسياري از گنجينه ها را مکشوف ساخت واين تمدن خفته دوباره بيدار شد.  


 

            


 

  


 

کشف دوباره مصر باستان


 

صبح گرمي از ماه اوت سال 1799 بود. در مکاني نچندان دور از شهرک "روزتا" )رشيد) سربازان يک گردان فرانسوي مشغول حفر زمين بودند.آنها از افراد اعزامي نيروي ناپلئون بناپارت جوان به مصر بودندواز جانب دريا و خشکي مورد تهديد حملات دشمن قرار داشتند. ارتش فرانسه با فاجعه اي رو به رو  بود. نبرد ناپلئون در مصر که آغازي درخشان داشت اکنون به پايان مصيبت بارش نزديک مي شد.


 

     درست دوازده ماه پيش، ناپلئون طي حمله برق آسايي که فقط سه هفته طول کشيد، مصر را به تصرف در آورده بود.اما از آن به بعد کارها به اشکال بر خورده بود . انگلستان از ترس آنکه مبادا تصرف مصر به دست فرانسويان،راههاي مهم زميني و دريايي آن کشور  به هندوستان را به مخاطره اندازد به ناوگانش فرمان داد که به سوي مديترانه به حرکت در آيد. کمي پس از آنکه ناپلئون پيروزمندانه وارد قاهره شد، ناوگان انگلستان ناوهاي فرانسوي را در لنگرگاه نزديک اسکندريه غافلگير کرد.طي يک نبرد شديد دريايي، انگليسي ها فرانسويان را در هم شکستندو بيشتر کشتيهاي آنها را غرق کردند.ناپلئون ونيروهايش در خاک مصر زمين گير شدند و راه گريزشان بسته شد.


 

      فرانسويان در پي اين مصيبت با مصيبت ديگري نيز رو به رو شدند.در سال 1798 مصر به ترکان تعلق داشت و بخشي از امپراطوري عثماني به شمار مي رفت. ناپلئون گمان مي کرد که امپراطوري سالخورده ترکان ناتوان تر از آن است که بتواند براي پس گرفتن دره نيل دست به جنگ بزند.اما بناپارت در اشتباه بود. کمي پس از اينکه انگليسيان ناوگان فرانسه را نابود کردند، سلطان اهانت ديده ترک در قسطنطنيه به سردار فرانسه اعلام جنگ کرد. سربازان و کشتي هاي جنگي ترکان به سمت جنوب گسيل شدند تا ناپلئون را از مصر بيرون اندازند.


 

      و اين تمام ماجرا نبود  فرانسويان که راه گريزشان به وسيله انگليسيان مسدود شده بود و از جانب ترکان هم به مخاطره افتاده بودند با دشمن ديگري نيز مواجه بودند.اشراف نظامي مصر يا همان مماليک سواره نظام خشن و بيرحم


 

حاظر به پذيرش شکست نبودند.آنها پس از نخستين شکستشان در برابر ناپلئون به صحرا گريختند تا دوباره نيروهايشان را سر وسامان دهند.


 

  در برابر اين سه دشمن نيرومند و سرسخت،فرانسويان در هر کجا که استقرار مي يافتند به حفر سنگر مي پرداختند.


 

 يکي از اين سربازان فرانسوي در موقع کندن سنگر به ديوار کهنه اي برخورده بود.در ميان آجرهاي شکسته و زرد رنگ ديوار، قطعه سنگ درخشاني وجود داشت که عرض آن بالغ بر 76 سانتيمتر و طول آن در حدود 107 سانتيمتر بود.


 

 جريان پيدا کردن سنگ را به مقامات مافوق گزارش دادند.                            


 

 


 

     سنگ بازالت سياه به اسکندريه فرستاده شد.در واقع سربازان فرانسوي به يکي از هيجان انگيزترين اکتشافات باستان شناسي همه اعصار دست يافته بودند، زيرا آن قطعه سنگ بازالت که به "سنگ روزتا" يا"لوح رشيد" موسوم شد به کليدي براي يافنت تاريخ گمشده مصر باستان تبديل گرديد.


 

  


 

      در زمان ناپلئون ،مورخان تقريبأ هيچ چيز درباره فرعونهاي بزرگ مصر نمي دانستند،و درباره مردمي هم که طي هزاران سال پيش در دره نيل زندگي کرده بودند هيچ اطلاعي نداشتند. آن مردم وپادشاهانشان چگونه بودند؟ آنها که را پرستش مي کردند؟ زندگي روزمره شان را چگونه مي گذراندند؟


 

     ناپلئون مي خواست که پاسخ اين پرسش ها را به تمامي بداند.اين بود که علاوه بر فراهم آوردن ارتشي براي حمله به دره نيل، بيش از 150 نفر دانشمند، هنرمند و پژوهشگر را هم ترغيب کرد که با او به مصر بروند.بسياري از آن انديشمندان به دليل هواداري پرشورشان از برنامه هاب ناپلئون براي نو سازي مصر به هيئت اعزامي پيوستند، و ديگران از کنجکاوي شديد ناپلئون نسبت به گذشته باستاني مصر الهام گرفتند و تقبل کردند که ويرانه هاي بناهاي تاريخي در سواحل نيل را مورد بررسي وتحقيق قرار دهند و مواد و مصالح  لازم براي شناخت تاريخ مصر باستان را فراهم آورند.


 

      انجام اين کار اخير مهمتر از آن بود که ناپلئون و دانشمندانش فکر مي کردند چون همانطور که مورخان امروزه مي دانند،براي شناخت تمدنهايي که مدتها پيش از ميان رفته اند فقط دو راه قابل اطمينان وجود دارد. راه نخست اين است که بتوانند زبان آن تمدن را بخوانند ودريابند. وراه دوم حفاري و خاک برداري از ويرانه هاي روستاها و شهرهايي است که بيشترشان در زير خاک مدفون شده اند،و آنگاه مطالعه و تجزيه وتحليل دقيق آلات وابزار ساخت انسان،يا اشيائي که مورد استعمال روزمره داشته اند و در آن ويرانه ها باقي مانده اند.‌


 

      اما در زمان ناپلئون هيچ کس نمي توانست خط مصريان باستان را بخواند؛ 1500 سال بود که راز هيروگليف پنهان مانده بود؛ وباستان شناسي اگر مي شد چنين ناميدش، تازه داشت پا به عرصه وجود مي گذاشت.


 

     همينکه ناپلئون مرکز فرماندهي خود را در شهر به تصرف درآمده قاهره داير کرد،فرهنگستان مصر را هم به عنوان مرکزي براي فعاليتهاي دانشمندانش در آن شهر تا سيس کرد.انديشمندان فرانسوي به زودي بر روي طرحهاي گوناگون خود سر سختانه به کار پرداختند. مدتي بعد رونوشتهايي از کتيبه حک شده بر لوح روزتا به فرهنگستان مصر رسيد. از نوشته هاي روي آن سنگ دو مسئله فوراُ براي دانشمندان روشن شد. نخست آنکه سنگ رشيد يکي از لوح هاي  سنگي مسطحي بود که مردم باستان فرمانها و بيانيه هاي مهم را روي آن کنده کاري مي کردند؛ و ديگر اينکه لوح ياد شده سه زبانه بود،بدين معنا که يک بيانيه به سه زبان مختلف برآن حک شده بود. و اگرخواندن يکي از آن سه زبان امکان پذير مي گشت، درآن صورت اين احتمال وجود مي داشت که بتوانند دو زبان ديگر را هم از طريق مطابقه حروف و واژه هايشان با زبان اول کشف رمز کنند و بخوانند.


 

 


 

     تمام دانشمندان ناپلئون  به  زبان يوناني تسلط داشتند. دقايقي نگذشت که آنها پنجاه و چهار سطر حک شده در قسمت پايين سنگ را ترجمه کردند. آن نوشته بيانيه اي در ستايش بطلميوس پنجم بود و او را به خاطر هدايايي که در سال 196 قبل از ميلاد به معابد مصري پيشکش کرده بود مورد ستايش قرار  مي داد.


 

    نگاههاي دانشمندان فورأ  متوجه نگاره هاي هيروگليفي شد که از قسمت بالاي سنگ رونويسي شده بود. آنها اکنون کاملأ مي دانستند که کل آن نوشته هيروگليفي چه مطلبي را بيان مي کرد، و آنچه باقي مي ماند، به نظر آنان منحصر مي شد به برابر نهادن نقوش آن نوشته با حروف يوناني پايين سنگ. به رغم موقعيت مخاطره آميز ناپلئون در مصر، در فرصتي مناسب دستور داد تا نوشته روي لوح رشيد را دقيقأ رونويسي کنند و براي مطالعه زبان شناسان به فرانسه بفرستند.


 

     مدت زيادي از اين ماجرا نگذشته بود که خود ناپلئون و بيشتر دانشمندانش به فرانسه باز گشتند.نبرد مصر به ناکامي انجاميده بود وناپلئون را به فوريت به فرانسه احضار کردند.اندکي بعد هم ارتش فرانسه با انگليسي ها و ترکها به توافق رسيد،و نيروي نظامي فرانسه به وطن باز گشت داده شد.لوح رشيد به دست انگليسي ها افتاد، و امروزه يکي از آثار گرانبها وباد آورده موزه لندن است


 

    طي بيست سال بعد ذهن دانشمندان همچنان به هيروگليف هاي لوح رشيد باقي ماند.آنها بدون اشکال زياد به کشف و باز خواني نوشته ناشناخته مياني سنگ نايل آمده بودند.اين نوشتار که "دموتيک" نام داشت،شکل تغيير يافته و پيشرفته اي از خط هيروگليف بود و مصريان زمان بطلميوس پنجم در نوشته هايشان از آن استفاده مي کردند.


 

 


 

      اما دانشمندان هر چه کوشش کردند نتوانستند معناي هيروگليف ها را به دست آورند.وقتي آن نقوش کوچک را با متن هاي يوناني و دموتيک برابر مي نهادند،به هيچ وجه معنايشان آشکار نمي گشت.چنين به نظر مي رسيد که دنيا هرگز نخواهد دانست مصريان باستان چه سخناني درباره خود گفته اند.


 

 


 

    تابستان سال 1822 فرا رسيد _درست دوازده ماه پس از آنکه ناپلئون در تنهايي و تبعيد جزيره سنت هلن در گذشته بود.


 

    پس از ساله کار طاقت فرسا،سر انجام يک جوان فرانسوي به نام ژان فراسوا شامپوليون خط هيروگلف را کشف کرد. او توانست دستور زبان و شيوه جمله بندي را در نوشته هاي مصر باستان کشف و تنظيم کند.


 

 آنچه شامپليون از هيروگليف کشف کرده بود اين اميد را بر مي انگيخت که شايد بتوان فرهنگ هاي مرده، يا دست کم يکي از آنها را جان دوباره بخشيد.


 

   


 

       در سالهاي بعد مردماني رنگارنگ به سوي مصر سرازير شدند.بعضي از آنها تماشاگران ساده اي بودندکه با کشتي هاي بخاري تفريحي به بالاي رودنيل


 

   سفر مي کردند تا از بناهاي باستاني ديدن کنند.بعضي ديگر دلال ها و مجموعه داران خصوصي بودند که به دنبال اشياء عتيقه و خريد و فروش آنها مي رفتند.تعداد زيادي هم باستان شناس بودند.بعضي از اين باستان شناسان به همت خودشان به مصر مي رفتند و بعضي ديگر هم از طرف موزه هاي بزرگ اروپا و آمريکا به آن ديار فرستاده مي شدند. آنعا مجهز و آماده مي آمدند تا گذشته را بکاوند.


 

      شامپوليون به باستان شناسان اين توانايي را بخشيده بود که کلام و سخن شاعران،قصه گويان، کاهنان، و فراعنه را بخوانند ودريابند.همين باستان شناسان بودند که مي بايست با بيل هايشان بقيه تاريخ مصر باستان را بنويسند.از زمان ناپلئون تا به حال حفاري ها و کاوشهاي باستان شناسان در دره نيل،سرگذشت يکي از بزرگترين و نخستين تمدنها،يعني سرگذشت مردم و فراعنه مصر باستان را بتدريج روشن کرده است.   


 

مصريان نخستين


 

   باستان شناسان به اين نتيجه رسيده اند که نخستين ساکنان مصر،به دليل تغييراتي که در فاصله ميان 25000 تا 10000 سال قبل از ميلاد در آب و هواي جهان به وجود آمد،اجبارأ به سوي اين سرزمين کشيده شدند.پيش از آن،نيل نه به صورت رودخانه، بلکه به شکل درياچه اي عظيم يا رشته اي از درياچه ها بود.


 

صحرا هاي بي آب وعلفي که هم اکنون در امتداد سواحل آفريقاي شمالي گسترده است،پوشيده از دشتها و جنگلهاي سبز و خرم بود. در آن سوي درياي مديترانه،قسمت اعظم اروپا در زير پوششي از يخ قرار داشت و منجمد بود.


 

    سپس به دلايلي که درست روشن نيست،آب و هواي جهان رو به گرمي و خشکي گذاشت.سرپوش يخي اروپا رفته رفته آب شد و پس نشست.بارش باران در جنوب متوقف شدو دشتها و جنگلهاي سواحل شمالي آفريقا به دليل فقدان آب کم کم خشک شدندو از بين رفتند. همچنانچه که خشکي هوا شدت مي يافت، درياچه بزرگ نيل هم کوچکتر و کم آب تر مي شد و سر انجام از آن درياچه پهناور جز رودخانه اي باقي نماند.


 

   انسانها و آدميان در حال مرگ آفريقاي شمالي به سمت اين دره تنگ و طويل


 

وبه سوي رودي که رفته رفته به صورت تنها منبع آب آنها در مي آمد،به حرکت در آمدند. اين رود خروشان  از ميان قاره آفريقا به سوي شمال و درياي مديترانه سرازير مي شد و و هنگامي که به مصر سفلي مي رسيد نيرو و فشارش کاهش مي يافت،از اين رو به جاي آنکه ويرانگرانه دره را درهم کوبد وپيش رود فقط به آرامي طغيان مي کرد، يعني آب رود بالا مي آمد و بر کف دره جاري مي شد،و سواحل هر دو سويش، به مسافت سه ونيم تا حدود ده کيلومتر را در زير خود مي پوشاند. نيل در طي اين سفر طولانيش به مصر گل و لاي فراواني در خود مي انباشت و با خود مي آورد،مدت چهار ماه به همان وضع باقي مي ماند. اين گل و لاي در روزگار کهن يکي از بهترين و غني ترين کودهاي جهان بود.


 

 


 

   پيش از متداول شدن آبياري،اعقاب مصريان نخستين،در کنار نيل در روستاهاي کوچکي گرد هم آمدند.در آن روستاها هر کس براي خودش کار مي کرد،هر کس افزارها وظرفهاي پخت وپز را خودش مي ساخت، و کلبه اش را با گل و ني هاي کنار رودخانه بنا مي کرد.


 

    


 

   آبيار ي به تدريج همه چيز را تغيير داد، ساکنان دره نيل رفته رفته در کنار کارهاي گوناگون صاحب تخصص شدند. و به اين ترتيب رفته رفته و در طي ساليان دراز،داد و ستد پر جنب و جوشي در دره نيل پا گرفت. چنين تغييراتي  دگرگونيهاي سياسي را هم به دنبال آورد.گروهي از روستاها تحت رهبري نيرومندترين مرمي که از ميان خودشان برخاسته بودباهم متحد شدند.اين گروه از روستاها گسترش و توسه پيدا کردندو به ولايات و سپس به پادشاهي هاي کوچک تبديل شد. تا سال 3200 قبل از ميلاد،يا در آن حدود دره به سه قلمرو پادشاهي تقسيم شده بود و بر هر يک از آنها يکي از پادشاهان نيرومند پش از تاريخ حکومت مي کرد.


 

   نخستين قلمرو پادشاهي در مصر سفلي،در ناحيه،دلتاي نيل قرار داشت. در اينجا "زنبور شاه" سلطنت مي کردکه نشان و علم رسمي اش زنبور عسل يا زنبور سرخ بود. زنبور شاه تاج سرخي بر سر مي گذاشت و مقر سلطنتش کاخ ساده و ابتداي بود که" خانه سرخ" ناميده مي شد.


 

     دومين قلمرو در مصر وسطي  نزديک قاهره کنوني قرار داشت. اين منطقه متعلق به "ني شاه "بود که علم سلطنتي اش شاخه اي از گياه پاپيروس بود.


 

او تاج بلند سفيدي بر سر مي گذاشت و کاخش "خانه سفيد "ناميده مي شد.


 

   سومين قلمرو پادشاهي در مصر عليا واقع شده بود. اين منطقه نزديک به محل نخستين آبشارها قرار داشت که محلي صخره اي و پلکاني و شيب دار در مسير رود نيل بود و مصر را از همسايه جنوبي اش نوبه جدا مي کرد. اين بخش از دره زير فرمان" شاهين شاه" بود که علم سلطنتي اش از شاهين هايي که در اعماق آسمان بي ابر مصر پرواز مي کردند اقتباس شده بود.


 

 


 

 


 

  گفته شده است که کمي پيش از سال 3200 قبل از ميلاد، جنگجوي نيرومندي به نام "عقرب " بر سرزمين شاهين شاهان فرمان مي راند. عقرب به مصر وسطي در شمال لشکر کشيد و ني شاه را برانداخت.جانشين او هم که در عين حال هم پادشاه مصر عليا بود و هم پادشاه مصر وسطي منطقه دلتا يا مصر سفلي را هم از چنگ زنبور شاه بيرون آورد. بدين ترتيب، دره نيل در تاريخ طولاني اش براي نخستين بار زير تسلط پادشاه واحدي قرار گرفت و وحدت يافت.     


 

 


 

   نام اين پادشاه "منس" بود  منس نخستين فرعون مصر باستان است،و تاريخ  مصر رسمأ با او آغاز مي شود.


 

 


 

    هنگامي که فرعون منس بر مصر فرمانروايي مي کرد، کل ساکنان دره به دو طبقه تقسيم مي شدند: غني و فقير. اکثريت عظيم مصريان را شخم کاران و دهقانان ساده تشکيل مي دادند کمي بالاتر از آنها،از لحاظ مرتبه اجتماعي،صنعت گران ماهر قرار داشتند.در سطح بالاي اجتماع، درست پايين دست فرعونهاي نيرومند، اشراف و نجبا قرار داشتندکه از خويشان فرعون و از  اعقاب رهبران و پادشاهان پيش از تاريخ بودند.


 

     مصريان تازه وحدت يافته،از لحاظ ظاهر با نياکان دورشان _نخستين مردمي که به دره نيل پا گذاشته بودند_ چندان تفاوتي نداشتند.آنها با قدي در حدود155 سانتيمتر احتمالأ کمي بلندتر از اجدادشان بودند.اما به همان لاغري ساکنان دره در سه هزار سال پيش،موي مجعد و پوست قهوه اي متمايل به قرمز داشتند.اگر چه طرز تفکر و شيوه زندگي آنها طي قرون متمادي بسيار تغيير کرده بود،اما اعتقادشان به زندگي پس از مرگ با اعتقاد اجدادشان تفاوتي نداشت.


 

مصر عليا و سفلي، اگر چه حکومت واحدي داشتند و رود بزرگي آنها را به هم پيوند مي داد که هر دو در آن سهيم بودن، باز آمادگي داشتند تا با  مشاهده کوچکترين نشاني از ضعف و دشواري از نو به حکومتهاي پادشاهي جدا گانه اي مبدل شوند.


 

با اين حال، فرعون از لحاظ سياسي عاقلانه مي دانست که تفاوتها و حقوق هر دو منطقه را به رسميت بشناسد. از اين روي، تاج رسمي او ترکيبي از تاج سرخ مصر سفلي و تاج سفيد مصر عليا بود. کاخ او هميشه با دو دروازه ساخته مي شد: دروازه شمال و دروازه جنوب.فرعون هيچ گاه به عنوان پادشاه مصر ناميده نمي شد. از او هميشه با عنوان "پادشاه دو سرزمين " يا  " پادشاه مص


 

 


 

 


 

 


 

    منس يا همان نارمر پادشاه   


 

      


 

.    مي گويند منس همان نارمر پادشاه است که تصويرش روي يک سنگ لوح در هيراکونپوليس به دست آمده است. سنگ لوح يا لوحه مزبور در اصل به عنوان لوحي براي تهيه داروي آرايش چشم مورد استفاده قرار مي گرفت.لوحه آرايش پادشاه نارمر نمونه اي رسمي از  يک وسيله کار در دوره پيش از سلسله ها است. اين لوحه نه فقط به عنوان يک سند تاريخي که وحدت دو بخش مصر و آغاز دوره سلسله ها را بر خود ثبت کرده است بلکه به عنوان نخستين فرمولي براي نمايش پيکره که تا 3000 سال بر هنر مصر مسلط بود نيز اهميت بسيار دارد. در پشت لوحه پادشاه در حاليکه تاج دراز و دوکي شکل مصر عليا را بر سر گذاشته،در صدد است دشمني را به عنوان قرباني بکشد. در برابرش يک شاهين يعني نماد هوروس خداي آسمان و نگهبان پادشاه،تکه زمين انسان _سري را که بر سطحش پاپيروس مي رويد (نماد مصر سفلي)به اسارت گرفته است. زير پاي پادشاه،دو تا از نفرات دشمن بر زمين افتاده اندو بالاي سرش دو سرديس هاثور، الهه اي که نظر مساعد نسبت به نارمر دارد ديده مي شوند.در سوي ديگر اين لوحه نارمر با تاجي از مار کبرا که مختص مصر سفلي است در حال سان ديدن از انبوه جسد هاي بي سر شده دشمن نمايانده شده است.


 

     در هر دو مورد، مسئله مهم اين است که پادشاه، در جايي بالاتر از زير دستان خود و دشمنانش _چون مقامش برتر است_ وظيفه آييني اش را به تنهايي انجام مي دهد. 


 

 


 

 


 

 


 

     در اين اثر آنچه اهميت دارد تمرکز توجه بر شخص پادشاه به عنوان موجودي خدايي، جدا از همه انسانهاي عادي و به مراتب برتر از ايشان است که به تنهايي مسئول و عامل پيروزيهاي خويش است. در پيکره نارمر تقليدي از والا مقامي شاهانه را مي بينيم که با چندين تغيير جزيي در باز نمايي بعدي پادشاهان مصر بجز آخن آتون در سده چهاردهم ‌‌‍[ق.م]  تکرار خواهد شد. شاه با پرسپکتيوي مرکب از نماهاي نيم رخ سر، پاها،و دستها با نماهاي رو به رويي چشم ها وبالاتنه ديده مي شود.با آنکه ابعاد و نسبت هاي پيکره تغيير خواهد يافت، روش باز نمايي يا نمايش آن به صورتي استاندارد براي کل هنر مصر در سده هاي بعدي در خواهد آمد


 

 


 

 


 

   لوحه آرايش پادشاه نارمر علاوه بر ثبت يک رويداد مهم تاريخي و وضع قواعدي بنيادي براي هنر هاي تصويري ، چندين مرحله از تکامل خط مصري را نيز تجسم بخشيده است. داستان پيروزي هاي نارمر در صحنه هاي مختلف با درجات متفاوتي ازنماد پردازي نمايانده شده است. از روايت صريح تصويري براي براي نشان دادن شاه در حاليکه از پي پرچم دارانش در يک رژه پيروزي مي رود و از جسد هاي کشتگان دشمن سان مي بيند استفاده شده است.اين شيوه تصوير نگاري ساده وقتي نمادين مي شود که در صحنه پايين، پادشاه را به صورت گاوي مي بينيم که ديواره هاي يک دژ دشمن را در هم مي شکند. نماد پردازي، در انبوه نفرات بي سر شده دشمن، انتزاعي تر مي شود. در اينجا هر جسد در حاليکه سرش با آراستگي و زيبايي خاصي ميان دو پا گذارده شده، احتمالأ نماد عددي براي نمايش تعداد معيني از نفرات کشته شده دشمن است. سر انجام، در علايمي که نزديک سر هاي پيکره هاي مهم تر ظاهر مي شوند، علايم تصوير نگار داراي ارزش صوتي مي شوند، چون اسامي افراد با هيروگليف هاي حقيقي نوشته شده اند.


 

 


 

 


 

اولين مجموعه به شکل هرم


 

 


 

 


 

    پادشاه زوسر يا "شاه جوز" از پادشاهان سلسله سوم بود.در دوره زوسر آرامگاههاي سلطنتي از آجر و به شکل راست گوشه ساخته مي شد و سقف آنها راست و مسطح بود. اين نوع آرامگاهها بعدها به آرامگاههاي مصطبه اي معروف شد مصطبه در زبان عربي به معني سکو مي باشد.اين آرامگاهها که بر روي مقبره اي زير زميني ساخته مي شد به وسيله هوا کشي با بيرون ارتباط پيدا مي کرد. شکل مصطبه احتمالأ از تپه هاي خاکي يا سنگي که مقبره هاي پيشين را مي پوشانده است گرفته شده است.


 

  


 

 


 

   فرعون زوسر که مي دانست آجر دوام چنداني ندارد و با گذشت زمان از بين مي رود، آرزو داشت آرامگاهي براي خود بسازد که تا ابد باقي بماند. از اين رو سر معمار و وزير اعظمش،که مردي برجسته به نام ايم حوتپ بود، به اين فکر افتاد که آرامگاه ابدي سرورش را به تمامي از سنگ بسازد. ايم حوتپ دستور دادکه صخره هاي آهکي را برکنند و بتراشند و به شکل و قطع آجر در آورند. او با اين آجر هاي سنگي مصطبه اي عظيم ساخت.بر فراز آن مصطبه ، مصطبه اي کوچکتر ،و روي مصطبه دوم مصطبه اي باز هم کوچکتر بنا کرد. در مجموع شش مصطبه بر روي همديگر قرار دارد. مصطبه ها با ارتفاعي بيش از  60 متر  همچون پلکاني غول آسا به نظر مي رسيد. اين آرامگاه که به آرامگاه پلکاني شهرت يافت،نخستين ساختماني بود که به تمامي از سنگ ساخته مي شد.


 

  بدين ترتيب اولين هرم پا به عرصه وجود گذاشت. و ايم حوتپ از نظر نسل هاي آينده تبديل به يک نيمه خدا گرديد. بدون شک او اولين معمار بزرگ در کار با سنگ است که بکارگيري سنگ آهک دقيقأ تراشيده شده را براي بالا بردن کل بناها ابداع کرد.


 

     ايم حوتپ دور تا دور هرم زوسر را با مجموعه عظيمي از محوطه ها و عبادتگاه هاي مربوط به مراسم تدفين احاطه کرد. و دور تا دور اين مجموعه را ديوار حائلي به طول يک ونيم کيلو متر و به ارتفاع 11 متر کشيد. اين مجموعه نماد مراسمي بود که شاه طي آن به قدرت رسيدن خود را جشن گرفته و درباريان معتقد بودند اين جشن تا ابديت ادامه خواهد يافت. باور عميق مصريان به زندگي پس از مرگ، انگيزه اصلي روي هم قرار دادن سنگها و بر پايي چنين بناي تاريخي در اين ابعاد بود."هرم پله اي"  60 متر ارتفاع دارد و هرم هاي بعدي ارتفاع بيشتري پيدا کردند. نکته مهم اين نبود که هرم حجيم باشد، بلکه مسئله اصلي استحکا م و پايداري آن تا ابديت بود.


 

 


 

 


 

 


 

         اهرام مصر   


 

مشهورترين آثار باستاني، اهرام هستد که شمار آنها بالغ بر 90 عدد مي شود و اکنون اکثر آنها به صورت مخروبه در آمده اندو شکل اوليه آنها غير قابل تشخيص است. با کيفيت ترين اهرام در شنزارهاي "جيزه" و گورستانهاي "سقاره" "داهشور" و"ميدوم" واقع در اطراف جيزه قرار دارند. نکته جالب اين است که همين اهرام، قديمي ترين اهرامي هستند که توسط فراعنه "پادشاهي"کهن" در طول 500 سال ازسال 2575 تاسال 2134 قبل از ميلاد ساخته شده اند.      


 

      تعداد انگشت شماري از آثار تاريخي تمدنهاي از ميان رفته وجود دارند که به اندازه اهرام پادشاهي کهن مصر الهام بخش و مرموزباشند.


 

 


 

 


 

                                          


 

     اهرام بزرگ جيزه


 

   در جيزه،غرب قاهره امروزي، سه هرم از فراعنه سلسله چهارم _خوفو (خئوپس يوناني)، خفرع( خفرن يوناني)، و منکورع(موکرينوس يوناني) وجود دارد. اين هرمها پس از سال 2700 پيش از ميلاد ساخته شده اند. اهرام جيزه، نقطه اوجي در تکامل آن شيوه معماري است که با ساختن مصطبه ها آغاز شد.ساختمان اين اهرام زاييده ضرورتي خاص نبود؛ پادشاهان مي توانستند مصطبه هارا تا بي نهايت بر روي هم انباشته و مقبره هايشان را سنگينتر کنند.


 

   بلکه مي گويند وقتي پادشاهان سلسله سوم اقامتگاه دايمي خود را به ممفيس انتقال دادندتحت تأثير  هلپو پوليس که در مجاورتشان بود قرار گرفتند. اين شهر مرکز کيش نيرومند "رع" خداي آفتاب بود که بتش به صورت يک سنگ هرمي شکل به نام بن_بن ساخته شده بود. در دوران سلسله چهارم، فراعنه مصر،خود را فرزندان رع ناميدند و به همين علت از آن پس کوشيدند او را بر روي زمين مجسم کنند. بنابراين فراعنه ديگر فاصله اي با انتقال از اعتقاد به وجود روح و قدرت رع در سنگ هرمي شکل بن بن تا اعتقاد به امکان نگهداري از روح و جسم خداگونه خودشان به همان طريق مشابه در درون مقبره هاي هرمي شکل داشتند.


 

   از اهرام سه گانه جيزه، هرم خوفو کهنترين و بزرگترين است.  به استثناي راهروها و اتاقک تدفين،توده غول پيکري از بنايي با سنگ آهک يا کوهي از سنگ است که مطابق همان اصول ساختماني هرم پله دار پادشاه زوسر در سقاره ساخته شده است،فضاي دروني موجود در کف و بالاتر از آن نسبتأ کوچکند، گويي در اثر فشار تنهاي سنگ در نقسه اصلي ايجاد شده اند. 


 

       سنگ آهک از صخره هاي شرق نيل به دست مي آمد وبا استفاده از طغيان هاي سالانه نيل به ساحل غربي آن انتقال داده مي شد. پس از آنکه سنگتراشها کار تراش سنگ ها را به پايان مي رساندند، براي آنکه جاي هر قطعه سنگ را در بنا مشخص کرده باشند آن را با مرکب قرمز علامت گذاري مي کردند. آنگاه گروهاي بزرگي از کارگران، دست به دست هم مي دادندو سنگها را از روي خر پشته هاي موقتي بالا مي کشيدند(چرخ تا ان زمان اختراع نشده بود) و رج رج روي هم مي نهادند. سر انجام، نماي هرم با پوششي از سنگ آهک سفيد مرواريد رنگ پوشيده مي شد؛ اين سنگها رابا چنان ظرافتي مي تراشيدند  که درزهاي ميانشان را به سختي مي شدبا چشم تشخيص داد.


 

      عظمت هرم خوفو را مي توان از روي برخي از ابعاد آن به عدد درست نشان داد: طول ضلع قاعده هرم 227 متر، طول هر يالش 217 متر، ارتفاع کنونيش 138 متر است و قاعده اش بيش از پنج هکتار زمين را در بر گرفته است. مطابق نظر فليندرز پتري، اين ساختمان از حدود 2 ميليون و 300 هزار قطعه سنگ ساخته شده است که وزن متوسط هر يک به 2/1 2 تن مي رسد؛ بنا به يک محاسبه، با اين مقدار سنگ مي شود ديواري کوتاه به گرداگرد فرانسه کنوني کشيد.


 

 


 

       


 

 اما هنر سازندگان اين هرم فقط به عظمت کار و مهندسي موفقيت آميزشان محدود نمي شود بلکه طراحي صوري_ تناسبهاو ابهت بيکران آن که اين چنين با کارکرد تدفيني و مذهبي اش سازگار بودو با محيط جغرافيايي اش جور در مي آمد_ را نيز در بر مي گيرد. چهار گوشه قاعده هرم به سوي چهار جهت قطبنماست و مقبره و توده ساده سنگ، بر چشم انداز گسترده افق مسلط است.نتيجه طنز آلود اين تلاش طاقت فرسا را مي توان از روي مقطع عمودي هرم مشاهده کرد.در تصوير صفحه بعد خطوط نقطه چين موازي در قاعده هرم، نقبهايي را نشان مي دهد که دزدان عصر باستان براي ربودن اشياي گرانبهاي داخل مقبره حفر کرده اند.دزدها که نتوانسته بودند به راه ورودي بسته و کور شده مقبره برسند، از نقطه اي به ارتفاع تقريبأ 10 متر نقب تازه اي زدند و آن قدر پيش رفتند تا به راهروي صعودي آن رسيدند.بسياري از مقبره هاي سلطنتي تقريبأ بلافاصله پس از پايان مراسم تدفين غارت شده بودند؛از همه طرف پيدا بودن هرم خود انگيزه اي بود که دزدان را به يغماگري فرا مي خواند. جانشينان هرم سازان پادشاهي کهن،از اين وقايع ناگوار عبرت گرفتند؛آنها به تعداد کمتري هرم ساختند،که اندازه شان کوچکتر بود واز همه طرف ديده نمي شد.


 

 


 

 


 

1-نيمرخ سياه با روکار سنگ اصل 2- نقبهاي دزدان 3- راه ورود 4 - راهروي بزرگ 5- اتاق پادشاه


 

6 - به اصط

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: 23 / 3 / 1389برچسب:,
ارسال توسط امین